هبوط
اجتماعی فرهنگی

می‌گویند یا به شدت شجاع است یا وقیح! به شدت صادق است یا ظالم! «مردی با سه همسر» با همین عنوان ساده و پرمغز(!) مشهور‌ترین چهره هفته‌های اخیر بود. البته الان از این که در تلویزیون آن حرف ها را زده پشیمان است

هیچکس متوجه نمی‌شود که چرا شما به تلویزیون رفتید؟ هدفتان چه بوده؟ گویا پیامد‌های خیلی بدی هم داشته برای شما!

من کاملاً معتقدم که یک کار فرهنگی کردم به خاطر خدا این کار را کردم. نامردی همه جا را برداشته، حتی بین دوستان خودم. ولی من این کار را نکردم. من کاملاً رو بودم و این طوری خودم را ارضا کردم و به این صورت ذهنم مشغول شده. هم برای کمک کردن به دیگران و هم کمک به خودم. ولی نامردی‌های زیادی در این روز‌ها دیده‌ام.

دل پری دارید‌ها!

خلاف شرع که نکردم... اگر هم ازدواج کردم، برای این بوده که به انحراف کشیده نشوم. چون مشکلاتی داشتم که از این طریق آنها را حل کردم.

حالا این نامردی‌ها و نامرادی‌های چه بود؟

راستش را بخواهید، خیلی سنگین برای من تمام شد. همه یک جور‌هایی در مورد من حرف می‌زدند، چه خوب، چه بد. ولی من دوست نداشتم این اتفاق بیفتد.

به‌هرحال هر موضوعی چه کوچک و چه بزرگ وقتی رسانه‌ای می‌شود. باز خورد‌هایی هم دارد.

بله البته. ولی من نمی‌دانستم چون تجربه‌ای نداشتم. فکر نمی‌کردم این اتفاق بیفتد. فکر می‌کردم به آنهایی که زن دارند و می‌روند خلاف جهت زندگی، این کار را انجام می‌دهند و به انحراف و اینها کشیده می‌شوند، یک راه‌حل نشان بدهم. می‌خواستم بگویم اگر این کار را انجام دهید بهتر است،‌ حتی راحت‌تر هستند؛ خوش هم می‌گذرد. حالا نظر شما چیست.

نظر من؟! این کاری که شما کردید خلاف شروع نبوده ولی در عرف فعلی هم کار پسندیده‌ای نیست. شاید حتی رسانه‌ای کردنش هم درست نبوده باشد.

خب چرا در عرف نیست؟ باید طوری باشد که اگر خواستی پنج تا زن هم بگیری، راحت باشی.

آقا جان، اسلام هم چهار تایش را مجاز دانسته!

خب بله. اگر به من باز هم فشار آید و مشکل دیگری پیش بیایید، یکی دیگر هم می‌گیرم!

اجازه دهید موضوع را باز کنیم؛ این مشکلات و فشار‌هایی که می‌فرمایید چه بوده؟ روانی یا جنسی؟

اولین آنها بچه است. همسر اولم بچه‌دار نمی‌شد. مجبور شدم دوباره ازدواج کنم. البته با رضایت کامل همسر اول؛ حتی با رضایت‌نامه کتبی او. ما اصلاً مشکلی با هم نداشتیم. همسر دوم خیلی مادی بود و اصلاً با من نساخت. برای همین هم زن سوم را گرفتم.

یعنی چه؟ یعنی چون همسر دومتان خیلی اهل مادیات بود. مجبور شدید سه باره زن بگیرید؟

بله. پدر من را در آورد! چون تمام این حرف‌ها را به خودش هم گفته‌ام می‌گویم. الان هم هر سه تایشان هستند و راحت در حال زندگی هستیم. هیچ کم‌وکسری‌ای هم هیچ کدامشان ندارند. تمام زندگی‌شان هم کاملاً مساوی است. کاملاً تأمین‌شان می‌کنم.

برخورد فامیل و آشنا چه بود؟

خیلی بد! خیلی بد. یکی از خانم‌های فامیل گفت «حالا همه عالم و آدم باید بفهمند تو سه تا زن داری؟» گفتم مگر عیبی دارد؟ گفت «این کارت روی شوهران ما تأثیر می‌گذارد»

خب راست گفته! کار شما روی خیلی‌ها تأثیر می‌گذارد. چون رسانه‌ای است و تأثیر‌گذاری عمومی.

به نظر من چرخاندن یک زندگی شق‌القمر است، چه برسد به سه تا زندگی معلوم نیست من چطور توانسته‌ام برای همین هم خیلی از افراد فقط دوست دارند همه چیز‌شان مخفی باشد و اصلاً رو نمی‌کنند ولی من جراتش را دارم.

حرف دیگری دارید برای تبرئه خودتان؟

فکر می‌کنید دارم خودم را تبرئه می‌کنم؟! من کار خلافی نکرده‌ام که تبرئه کنم. اصلاً چرا من باید مورد تهاجم خانم‌ها و آقایان قرار بگیرم؟ اگر می‌دانستم این همه پیامد برای من دارد، اصلاً
این کار را نمی‌کردم.




تاریخ: شنبه 11 تير 1390برچسب:,
ارسال توسط عباس کمالخانی

مطلب حاضر شاید به گونه ای تکراری به نظر برسد، ولی بازنشر آن خالی از پند و عبرت نیست:

سال 1264 قمرى، نخستين برنامه‌ى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد.
به گزارش مشرق، در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امير کبير خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مى‌شود.

هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باخته‌اند، امير بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند يا از شهر بيرون مى‌رفتند
روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبيده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هايتان آبله‌کوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مى‌شود. امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست داده‌اى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي.. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم.. اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.

چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد...

در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مرده‌اند. ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاى‌هاى مى‌گريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچه‌ى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست.

امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشک‌هايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم.
ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيده‌اند.

امير با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم.. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ايرانى‌ها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مى‌گريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند.

روحش شاد یادش گرامی




تاریخ: پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,
ارسال توسط عباس کمالخانی

هِــی! یادش بخیر بعضی ها یه وقتی حتی بهشت هم نمیخواستن برن.
 





تاریخ: چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط عباس کمالخانی

نیوشا ضیغمی،

 

 

 

 

 متن کامل نامه.

 

_  سفر جمعی از هنرمندان به سرزمین وحی و خانه خدا در این روزها این قدر سروصدا و حاشیه ایجاد کرده که آدم را به فکر فرو می برد که مگر اینها چه گناهی کرده اند که به این سفر رفته اند؟ مگر در این سفر چه اتفاقی افتاده که ما از آن بی خبریم و این همه برایش مورد هجمه قرار می گیریم؟! انسان عجب موجود عجیبی است. خود را بر همه چیز واقف می داند و فکر می کند دانای کل است و یکدفعه پای میز قضاوت می نشیند.

 

آیا انسانی هست که بداند در پیشگاه خداوند هرکسی چه مقام و منزلتی دارد؟ آیا انسانی هست که این قدر بی گناه باشد که به صراحت بتواند حکم پاکی یا ناپاکی دیگران را بدهد؟ به راستی ما انسانها عجب مخلوقات غریبی هستیم. این قدر غریب که خودمان هم خودمان را نمی شناسیم. خدای من نمی دانم چطور داعیه دین داری و مسلمانی داریم و این قدر راحت درباره همدیگر قضاوت می کنیم؟! این قدر راحت بر روی دیگران برچسب می زنیم و حتی پا را فراتر می گذاریم و درباره اعتقادات آدم ها هم نظر می دهیم! مگر ما می توانیم چنین کاری بکنیم؟ کاری که خداوند همه مان را بارها و بارها از آن برحذر داشته. اینکه بخواهیم ندانسته و تنها از روی مشاهدات درباره دیگران نظر بدهیم!

 

بعد از این اتفاقات من هم مثل شما هزار بار از خودم پرسیدم که خداوندا من کی هستم؟ به درگاهت چه کرده ام که این قدر لطفت شامل حال من شده؟ چه کرده ام که در این روزگار، در این سن و سال و در این شرایط مهمان خانه تو باشم؟ چرا دیگری امروز به جای من نیست و...

 

در خانه خدا اما دوستی گفت خودش شما را طلبیده! بسیارند کسانی که هم متمول تر از ما و هم پرقدرت تر از ما هستند و هزار بار هم خواسته اند به این سفر بیایند اما او نخواسته و نشده! با خودم فکر می کنم. من هم که حداقل تمکن دادن هزینه های چنین سفری را سال ها داشته ام اما چرا تا امروز این اتفاق برایم نیفتاده در حالیکه همیشه مشتاقش بوده ام؟ پاسخش همان حرف آن دوست داناست. تو نخواسته بودی. که به اعتبار رای و نظر توست که هر چیزی در این جهان امکان اتفاق پیدا می کند و این سفر مضاف باقی ماجراهاست که تنها نظر و انتخاب تو در آن دخیل می شود.

 

باور کنید دنیای دیگری است آنجا وقتی قدم بر خاکش می گذارید. احساس و حال عجیبی است. باور دارم در هیچ کجای جهان نمی توان چنین احساسی را تجربه و حتی تصور کرد. آرزو دارم که نصیبتان شود تا خودتان با پوست و گوشت آن را درک کنید. زیباست تجربه کردن هیچ کس بودن. ناتوان بودن. احساس کوچکی و خردی کردن و... تنهابودن. تنها بودن با خداوند. تنها تویی و خداوند. در هر مقام و موقعیت و شرایط و از هر کجای دنیا که باشی همه یک رنگ هستند و یک حال. هیچ کس بالاتر از دیگری نیست. شاید تداعی ذره ای از قیامت باشد این حال. این حرکت بر دور خانه ای که نمادی است از روز محشری که خداوند برایمان برنامه ریزی کرده. دور این خانه که طواف می کنی تنها تویی در درگاه حق تعالی. تو هستی و کارنامه ای از اعمال و دیگر نمی شود دروغ گفت. به که می خواهی دروغ بگویی اصلا.

 

شهامت و لیاقت می خواهد بر تن کردن لباس احرام. لباس که نیست نشانه ای است برای درک آن همه بخشندگی و بزرگواری پروردگار. وقتی که تنها برای چند ساعت از انجام چند عمل هرچند ساده منع می شوی و خیلی وقت ها از پس آن هم بر نمی آیی درنهایت می بینی که باز اوست که راه بخشش اش باز است. اینجاست که مقهور بزرگواری اش می شوی و دوست نداری این لحظات زیبا به سر برسد. و سخت تر از آن حفظ حرمت این لباس است برای همیشه و...

 

سفر غریبی بود این سفر. نمی دانم آیا باز هم لیاقت تجربه کردنش را دارم یا نه؟ اما بسیار آموختم از جایی که شبیه هیچ جای دنیا نبود و نیست. بسیار آموختم. بخشش، محبت، گذشت، قضاوت نکردن و هیچ کس بودن را!

آرزو دارم که بپذیرید صداقت کلامم را که هیچ بازی و فیلمی در آن وجود ندارد و تنها بخشی از حسی است که بعد از این سفر و در ایام آن داشته و دارم. آرزو دارم که مایی که از گِل و سرشت هم هستیم بترسیم از پروردگارمان! آرزو دارم باور کنیم معنی هیچ کس بودن را در هر مقام، موقعیت، منزلت و تفکری.

من که باور کردم هیچ کس ام و باور کردم که تا او نخواهد برگی از درخت نمی افتد و باور کردم که تنها باید تلاش کنم که قبل از هر چیز انسان باشم. شما را دوست دارم و آرزو می کنم نصیبتان شود زیارت خانه او. او که بزرگ و بخشنده و مهربان است.

 

 

 

 

 

 




تاریخ: یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط عباس کمالخانی


رقابت‌های کمانگیری با اسب چند سالی است که در ایران هم رونق زیادی پیدا کرده و خیلی از جوانان دوست دارند هیجان آن را امتحان کنند. هیجانی که احتیاج به مهارت زیادی دارد و آدم را یاد "رابین هود" و "جومونگ" می اندازد که هر جنبنده ای را با تیر می زدند!

به گزارش برنا؛ سومین دوره رقابت‌های كمان‌گیری روی اسب قهرمانی كشور هفتم خرداد به میزبانی باشگاه سواركاری آزمون تهران واقع در مجموعه ورزشی آزادی برگزار شد. این رقابت‌ها در سبک‌های كره‌ای (دو شوت و چهار شوت) و موگو برگزار شد و نفرات برتر به تیم ملی كمان‌گیری روی اسب ایران دعوت شدند.

http://files.tabnak.com/pics/201105/201105310637411429.jpg

http://files.tabnak.com/pics/201105/201105310637414630.jpg

http://files.tabnak.com/pics/201105/201105310637414008.jpg

http://files.tabnak.com/pics/201105/201105310637411850.jpg

 




تاریخ: سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط عباس کمالخانی

این جوابیه را حامد بهداد در پاسخ به فریبرز عرب‌نیا نوشته است که در برنامه تلویزیونی هفت بی اشاره مستقیم، بهداد را به مجنون وار رفتار کردن به بهانه مارلون براندو بودن متهم کرده بود.  

متن یادداشت حامد بهداد خطاب به فریبرز عرب‌نیا را بخوانید:

شنیده ام در برنامه ی هفت در جهت تغییر مسیر فرهنگی سینمای جهان، یک مشت افاضات ایراد کرده اید و پای از گلیم ادب فراتر نهاده، به قصد اهانت، تلویحا مرا بازیگری مجنون و بدور از اصول اخلاق حرفه ای که به فکر سرنوشت مردم نیست، خوانده اید. گویا نامی هم از مارلون براندو برده بودید. از صنعت ایهام استفاده کردید یا دغدغه ی ادب داشتید؛نمی دانم.اما شما که با بدعنقی و تفرعن پوک، فضای کاری را عصبی و زشت می کنید، دم از اخلاق حرفه ای نزنید! 
 



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط عباس کمالخانی
تنديس استاد «علي نصيريان» كه به‏ همت ستاد چهره‌هاي ماندگار ساخته شده، طي مراسمي رونمايي شد. او در اين مراسم پس از رونمايي خطاب به تنديسش گفت: نسبت به خودت غره نشو! مراسم رونمايي از تنديس «علي نصيريان» صبح امروز با حضور محمود شالويي مديركل دفتر هنرهاي تجسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، عليرضا سجادپور مديركل اداره نظارت و ارزشيابي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و چهره‌هاي ماندگاري از حوزه‌هاي مختلف به همراه علي نصيريان، داوود رشيدي، محمدعلي كشاورز و ژاله علو در موزه چهره‌هاي ماندگار كاخ سعدآباد برگزار شد.


رونمايي تنديس علي نصيريان در مجموعه سعدآباد تهران

رونمايي تنديس علي نصيريان در مجموعه سعدآباد تهران

رونمايي تنديس علي نصيريان در مجموعه سعدآباد تهران

 

 

 



تاریخ: دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط عباس کمالخانی



 

بتازگی گلشیفته فرهانی طی مصاحبه ای با مجله مد های نیمه پورنوی فرانسوی «ووگ» که عکس با کت و شلوار وی نیز در آن مجله درج شده اظهار داشته که : من از حجاب متنفرم!!!

به گزارش مشرق، وی درخصوص سینمای ایران می گوید "اگر کارگردانان نام آشنایی چون عباس کیارستمی، اصغر فرهادی یا جعفر پناهی را می شناسیم"، ولی هیچ کس نام یک بازیگر ایرانی را نمی داند.

او می گوید: "اولین دلیل آن مشکل زبان است و دومین دلیل محدودیت های حکومت. به عنوان مثال، بازی یک بازیگر الزاماً در خاک ایران نمود پیدا می کند. چه کسی حاضر است در کشوری که احمدی نژاد رییس جمهورش است فیلم بسازد؟"

او در مورد تجربه سینمایی خود در فیلم "مجموعه دروغ ها" ساخته ریدلی اسکات می گوید: "ریدلی اسکات مرا انتخاب کرد، ولی تمامی اطرافیانش با این تصمیم مخالف بودند. برادران وارنر سه ماه صبر کرد تا موافقت خود را اعلام کند. پس از آن، همان روز امضای قرارداد، ایالات متحده تحریمی علیه ایران به تصویب رساند. من از این شرایط خیلی رنج بردم. در ایران نام من وارد لیست سیاه شد، زیرا جزو مخالفان بودم. در ایالات متحده هم به دلیل ملیتی که داشتم نمی توانستم کار کنم. احساس غریبی داشتم، احساس تبعیض، احساس عدم هویت."

http://files.tabnak.com/pics/201105/201105290657111258.jpg


این بازیگر امروز به همراه شوهر بهایی اش امین مهدوی در پاریس زندگی می کند.

وی در مجله وگ نیز به خروج خود از ایران اشاره می کند: "پس از فیلمبرداری مجموعه دروغ ها گذرنامه مرا توقیف کردند. به مدت ۷ ماه از سوی دو نهاد مورد بازجویی قرار گرفتم: وزارت اطلاعات و دادگاه انقلاب که برای مسایل سیاسی است. تقصیر من چه بوده؟ اقدام علیه امنیت ملی. دولت مرا متهم به این کرد که یکی از عوامل سازمان سیا هستم. در نهایت، گذرنامه ام را با مبلغ هنگفتی پس دادند. من هم تصمیم گرفتم از ایران خارج شوم. هنوز هم خاطرم هست، مأمور فرودگاه همان کسی بود که یک سال قبل از آن مرا دستگیر کرده بود."

وی در سئوالی در مورد حجاب می گوید؟ "من از حجاب متنفرم. در اسلام حجاب بر سر می کنند تا میل جنسی مردان را مهار کنند. چرا من باید به تحریک جنسی مردان متکی باشم؟"

گلشیفته در تبعیدش در سال ۲۰۰۸ ملیت فرانسوی گرفته و در پاریس مستقر شده است.

این درحالیست که نشریه نیمه پورنوی «ووگ» اساسا برای جذب مردان منتشر می شود و در میان قفسه دیگر نشریات پورن در کیوسک های روزنامه فروشی در دسترس می باشد.

وی که هر از گاهی برای جلب توجه از وضعیت خود در ایران اظهار نظر های تندی را می نماید اینبار پا را فراتر گذاشته و در نشریه ای که برخی تصاویر زنان کاملا برهنه است تصویر خود را چاپ نموده است.

نکته جالب توجه تصویر روی نشریه است که دست چند مرد را در حال کندن لباس های یک زن اروپایی نشان می دهد!! که نشان دهنده تحریک کنندگی تصویر آن زن برای مردان دارد.

http://files.tabnak.com/pics/201105/201105290657111329.jpg

http://files.tabnak.com/pics/201105/201105290702351818.jpg

بنظر می رسد که اساسا کسانی که در این دست نشریات تصویر خود را منتشر می کنند بیش از همه متکی به تحریک جنسی مردان هستند!!! و برای این کار می بایست از مرزهای حجب و حیا و عفت براحتی بگذرند. مرزهایی که گلشیفته فراهانی از آنان متنفر است.

 




تاریخ: یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط عباس کمالخانی

عکسهای مراسم تشیع جنازه مرحوم ناصر حجازی در ورزشگاه ازادیمراسم تشييع پيکر ناصر حجازيعکسهای مراسم تشیع جنازه مرحوم ناصر حجازی در ورزشگاه ازادیعکسهای مراسم تشیع جنازه مرحوم ناصر حجازی در ورزشگاه ازادی




تاریخ: چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط عباس کمالخانی

ناصر حجازي از يك سال و نيم پيش با اين بيماري مهلك دست و پنجه نرم مي‌كرد و جمعه در حين تماشاي بازي استقلال و پاس دوباره بيماري‌اش عود كرد و به بيمارستان منتقل شد. او امروز ظهر در سن 62 سالگي درگذشت.

حرف خواندنی همسر ناصر حجازی

همسر ناصر حجازی نوشت: «لحظه به لحظه، تجربه کردم مردی را که هرگز جلوی کسی سرخم نکرد، خم نشد و برای یک لقمه نان چرب تر پشت دوتا نکرد و بدین شکل در دل مردم ماندگار شد...»

 


 


 ناصر حجازی متولد 23 آذر 1328 در شهر تهران است. او دروازه بان اول تیم ملی فوتبال ایران در دهه پنجاه بود و دو عنوان قهرمانی در جام ملت های آسیا، یک عنوان قهرمانی در بازی های آسیایی و شرکت در المپیک و جام جهانی فوتبال را در کارنامه دارد. او همچنین به همراه تیم تاج قهرمانی در جام تخت جمشید و جام باشگاه های آسیا را تجربه کرده است. حجازی در دوران مربیگری نیز  تیم استقلال تهران را به نایب قهرمانی جام باشگاه های آسیا و قهرمانی لیگ آزادگان رساند. فدراسیون بین المللی تاریخ و آمار فوتبال در انتخاب برترین های قرن بیستم، ناصر حجازی را دومین دروازه بان برتر قاره آسیا و چهل و یکمین دروازه بان شایسته جهان معرفی کرده است.
 
رشته ورزشی اصلی ناصر حجازی بسکتبال بود و در شانزده سالگی در تیم منتخب دبیرستان ابومسلم بازی می کرد و حتی برای تیم ملی جوانان بسکتبال ایران هم انتخاب شد. وی فوتبال را به صورت تفریحی دنبال می کرد اما حضور او در درون دروازه و روی آوردن به دنیای حرفه ای فوتبال به صورت اتفاقی  شکل گرفت.

 حجازی که برای تماشای مسابقات فوتبال مدارس رفته بود، به علت مصدومیت دروازه بان مدرسه وی و با توجه به بلندی قامت (185 سانتی متر)  و بسکتبالیست بودنش با درخواست مربی تیم درون دروازه ایستاد و در مقابل حریف به خوبی ایستادگی کرد.این اتفاق سرآغاز سالها حضور وی در صحنه فوتبال است.

 



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:,
ارسال توسط عباس کمالخانی
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 23
بازدید دیروز : 23
بازدید هفته : 52
بازدید ماه : 52
بازدید کل : 98791
تعداد مطالب : 672
تعداد نظرات : 30
تعداد آنلاین : 1



Alternative content